کد مطلب:152221 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:177

اطعامی با برکت در منزل جناب آقای سید علی شاهرودی
این قضیه توسط آیة الله آقای سید علی شاهرودی بیان شده است:

این جناب در مجلس سوگواری مدرسه ی بزرگ آخوند، به عنوان یكی از خدام بودم.


در شب هفتم محرم، نوعا در عراق به نام حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام مجلس روضه گرفته می شود. در چنان شبی من چند نفری را كه در چایخانه با هم مشغول اداره ی چای بودیم (كه تعداد آنها با خودم هفت نفر می شد) برای شام به منزل خودم (كه جاده ی دوم، یعنی میلان دوم بود) دعوت كردم. ضمنا روضه ی مختصری هم گذاشتم و به آقای شیخ عبدالحسین خراسانی گفتم كه بیاید و ذكر مصیبتی كند.

آن شب، مرحوم آیت الله العظمی حاج سید محمود قدس سره نیز همراه اخوی بزرگ حضرت آیت الله العظمی آقای سید محمد حسینی شاهرودی «دامت بركاته» و دو تن از داییها تشریف داشتند.

آقای شیخ عبدالحسین، مجلس را تمام كرد و همه برای صرف شام نشستند. برخی از آقایان هم كه برای شام دعوت نشده بودند، و در روضه شركت كرده بودند، باقی ماندند، یكی از آنها جناب آقای روحانی بود كه الان از علمای مشهد است.

نمی دانم چه كسی به آنها خبر داده بود كه سید علی امشب شام می دهد. به دایی ام، آقای محمد تقی نیشابوری، و به اخوی اشاره كردم و آنها از اطاقی كه در آن روضه خوانده شده بود، بیرون آمدند و هر سه نفر به اطاقی كه هم اطاق بود و هم آشپزخانه رفتیم. در آنجا دیگ برنج و خورش را به آنها نشان دادم: یك دیگ برنج كه فقط غذای ده نفر را در خود داشت و مقداری خورش نیز متناسب با همان بود.

به همسرم گفتم: غیر از این غذا چه داری؟ تعداد اینها زیاد است و بالغ بر 24 نفر می شوند. خانم گفتند: همین برنج و خورش است و دایی نیز گفت: دیر وقت است و از


بازار هم نمی توان غذا تهیه كرد (در آن زمان، چلوكبابی و اینها، در نجف مرسوم نبود) سپس فرمود: حالا همین غذا را بكش، خدا كریم است! و بعد رفت و در مجلس نشست.

بنده در وسط خیابان رفتم و عمامه را از سرم برداشتم و رو به طرف كربلا كردم و گفتم: یا اباالفضل، این مجلس شماست و من هم سمت نوكری شما را دارم. اگر می خواهی آبروی من برود، به من مربوط نیست؛ آبروی خادم و مجلس شما می رود! البته، حالم هم منقلب شد.

سپس به داخل منزل برگشتم و به خانواده گفتم: شما غذا را در ظرفها بریزید، خدا كریم است! در آن وقت كارد و چنگال مرسوم نبود و ظروف چینی هم نداشتیم؛ ظرفهایی بود فافونی (از جنس روی)، و دیس، هم مرسوم نبود؛ عوض دیس سینی بود و آن هم فافونی بود. آنها را پر می كردند و به وسیله ی بشقابها تقسیم می كردند.

ناگهان مرحوم دایی و اخوی، از اطاق مهمانی صدا كردند: سید علی، بس است! ما هم التفات به اینكه چطور شد و چه قدر غذا كشیده ایم، پیدا نكردیم؛ نه من و نه اهل بیت من، نفهمیدیم كه چه شد؟!

آنها گفتند: دیگر بس است، تو هم بیا! من هم سر سفره رفتم و دیدم غذا زیاد است و حتی آن سینی هم كه به عنوان دیس بود، پر بود! آمدم نشستم و مشغول خوردن شدم. قبلا مرحوم پدرم فرموده بودند: سید علی، اگر شامی داری بیاور، دیر شده است، نزدیك چهار بعد از مغرب است. و دیگران، كه خبر نداشتند، گفتند: هان!


می خواهی به آقایان شام بدهی و ما را از شام محروم كنی؟!

آنها بعد از دیدن شام گفتند: تو این همه شام داشتی و می خواستی ما را ادب كنی؟! من گفتم: بیایید دیگ را نگاه كنید! به خود حضرت ابوالفضل علیه السلام قسم كه نظر خود اباالفضل علیه السلام بوده است و الا دیگ همین است كه می بینید و هنوز دیگ نصفه بود و خالی نشده بود!

مرحوم پدرم آمدند و آقایان هم آمدند و گفتند: سبحان الله! نظر لطف حضرت اباالفضل علیه السلام بوده است كه این دیگ محدود، بتواند این همه جمعیت را غذا بدهد و باز نصفش باقی بماند! و هر یك نیز مختصری از آن غذا را به عنوان استشفا، به منزل خود بردند.

به خود آقا اباالضفضل علیه السلام قسم، كه غذا زیاد آمد، به طوری كه فردا مازاد آن را میان همسایه ها تقسیم كردیم و تقریبا تا دو سه روز هم خودمان از آن می خوردیم!

همین قضیه سبب شد كه هر سال شب هفتم محرم مردم را دعوت كنیم و تعداد مدعوین نیز تا آنجا افزایش یافت كه سالی چهارصد كیلو برنج می پختیم و تقریبا یك گوساله قیمه درست می كردیم و الان هم در شاهرود همین رویه را داریم. [1] .



[1] چهره ي درخشان ج 1، ص 457.